رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

دختری و مهمونی

خوب یکی از دوستای بابایی ما رو خونشون دعوت کرده بود و من هم تو را اماده کردم و منتظر شدیم تا بابایی بیاد دنبالمون و بریم خونشون خوب حالا دختر نازم آماده شده بود و شیرش رو هم خورده بود و منتظر بود که بره دد با اومدن بابایی همه رفتیم خونه دوست بابایی خوب اونا دوتا بچه دارن یکه ٣ ساله بنام ابوالفضل و یکی هم به نام زینب ١.٥ ساله که قبلا که اومده بودن خونمون تو خیلی باهاشون بازی کرده بودی وقتی رسیدیم خونشون نی نی ها خواب بودن و یه ٢٠ دقیقه ای نشسته بودیم و مامانشون رفت و برای تو اسباب بازی آورد و ٥ دقیقه ای بازی کردی و دیدی که حوصلت سر میره و رفتی و کاپشن بابایی و کیف من رو آوردی و خواستی که بپوشیم و بریم و من فهمیدم که حوصلت داره سر...
26 آذر 1390

دختری و خوشگلیاش و آتیش سوزونی هاش

یه خورده هوا خوب شده بود و هوس کردم که ببرمت تو حیاط تا بازی کنی نمی دونی که چه جوری آتیش می سوزندی خوب اولش رفتی سراغ شیر آب و به من نگاه می کردی که اجازه می دم بهت که دست بزنی با نه بعد که مطمنئ شدی رفتی  و سعی کردی که بازش کنی بعد که دیدی زورت نمی رسه به چنگ و دندون متوسل شدی اینم مدرکش خوب تو این لحظه ها خیلی ملوس شده بودی هی ازت عکس گرفتم و هی می دوییدم و می گرفتمت و ماچت می دادم نه تو رو خدا ببینید چه زیباست آخ که مامان قربون اون معصومیتت برم و بشم الهی     ...
23 آذر 1390

رها و نماز خوندن

دختری نازم حالا دیگه خیلی قشنگ نماز می خونه فقط هنوز بدن چادر نماز می خونه تا بهش میگیم رها نماز بخون یا الله اکبر یا سبحان الله سریع می ره و مهر را از رو کمد بر می داره و میزاره زمین و پهن می کنه و خم میشه و میره به سجده فقط مه را عوض اینکه بذاره رو پیشونیش دهنش را می زاره رو مهر و هی باز و بسته می کنه و و مثلا داره سبحان الله می گه و خیلی دلبر میشه خدا قبول کنه همیشه نمازای  ظهر و عصر و مغرب و عشا رو می خونه اما برای نماز صبح خواب می مونه ایشالله که خدا قبول کنه ...
17 آذر 1390

دختری و محرم 1390

این حال و هوای دختر نازم تو محرم بود و همیشه سوار بر کالاسکه همراه ما به دیدن دسته و هیات ها میره و خیلی خوبه و در کالاسکه اش می شینه اما امان از روزی که بخوام تو یه حسینیه وایسم و بخواهیم بشینیم اصلا رو نمی شینه و همش این ور و اون ور میره و شیطونی می کنه برده بودمش شام غریبان و همه برقا رو خاموش کرده بودن و همه جا تاریک بود و فقط نور هایی از شمع مشخص بود و انگار که خیلی می ترسید همش گریه می کرد و دیگه نمی دونستم چی کار کنم تصمیم گرفتم گوشی موبایل را روشن کنم و بدم دستش و خدا رو شکر گریه نکرد و با گوشی بازی می کرد در دیدن دسته جات که روز عاشورا رفته بودیم تا شیر و اسب و شتر می یومدن یکسره خودش رو به سمت اونا می کشید و می خواست بره ت...
17 آذر 1390

وروجک و شیطونی هاش

ماشالله ماشالله شیطونی های این وروجک تمومی نداره و همیشه در حال شیطونی کردنه یا همش داره قابلمه هارو از تو آشپزخونه میاره بیرون و تو حال و رو ریخت و پاش می کنه یا فقط میره رو کمدا اسباب بازی هاش رو می ریزه پایین یا دستش روی دکمه روشن و خاموش کامپیوتره یا اینکه تمام پشتی های مبل را هم میرزیزه و همش رو میریزه وسط خونه یا همش جلوی تلوزیون در حال عوض کردن کانال های تلوزیون و و تغییرات در منو و حافظه تلوزیون هر چه قدر هم که دعواش می کنیم که اثر نداره و می خنده و دوباره کار خودش رو می کنه البته باید بگم که همه این کا را رو در زمانی کمتر از 5 دقیقه انجام می ده خلاصه کار من و بابایی در روز این شده که هی جمع کنیم و هی خانمی ریخت و پاش کن...
17 آذر 1390

شعله زرد پزون

خوب پنج شنبه قرار شده بود که شله زرد بپزیم و نذر کرده بودیم و بر آورده شده بود و من هول و هوش ساعت 11 ظهر برنج شله زرد را بار گذاشتم و تو هم در کنارم بودی و هی می گفتی که بزار هم بزنم و هی من تو را بغل می کردم و هی تو با ملاقه شله زرد رو هم می زدی و خلاصه بعد از اماده شدن وقتی که دیدم تو خوابیدی من و بابایی شله زرد ها رو ظرف کردیم و بعد هم تزیین کردیم تا تو خواب ناز بودی ما کارهخامون رو کردیم وبعد بابا شله زرد های همسایه ها رو پخش کرد و بقیه هم که نذر حوض عباس بود را در جعبه گذاشتیم و منتظر شدیم تا از خواب بیدار بشی و بعد با هم ببریمشون حوض عباس خوب توهم از خواب بیدار شدی و لباس گرم تنت کردیم و حرکت کردیم خوب بعد از اینکه شله ز...
12 آذر 1390
1